شرح ماجرا
کاش ما هم پولدار بودیم و من میتوانستم بینیام را عمل کنم. چقدر زشت است وتوی ذوق میزند، از دست این بینی لعنتی خسته شدم. اینها حرفهای رویا بود که هرروز جلوی آیینه با خودش تکرار میکرد. مادرش هر روز او را از گوشه در نگاه میکرد و میگفت آخه دختر با پول کارگری که نمیشه دماغ عمل کرد. رویا هر روز با آرزوهایی که در سر داشت روزش را به شب میرساند و دنبال کاری نیمهوقت میگشت تا هر طور شده دماغش را عمل کند.... ادامه در ادامه مطلب
.
.
.
.